در بازی نرد، شش و بش، کنایه از قمار، کنایه از هر چیزی که در معرض تلف باشد، برای مثال از شش و از پنج عارف گشت فرد / محتزر گشته ست زاین شش پنج نرد (مولوی۱ - ۱۱۰۶)
در بازی نرد، شش و بش، کنایه از قمار، کنایه از هر چیزی که در معرض تلف باشد، برای مِثال از شش و از پنج عارف گشت فرد / محتزر گشته ست زاین شش پنج نرد (مولوی۱ - ۱۱۰۶)
دهی است از بخش سومار شهرستان قصرشیرین. در 5هزارگزی جنوب غربی سومار و 3هزارگزی مرز ایران و عراق برکنار رود خانه کنگیر، در دشت گرمسیری واقع است و 140 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه کنگیر، محصولش غلات و لبنیات و برنج و مختصری حبوبات و پنبه و ذرت و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از بخش سومار شهرستان قصرشیرین. در 5هزارگزی جنوب غربی سومار و 3هزارگزی مرز ایران و عراق برکنار رود خانه کنگیر، در دشت گرمسیری واقع است و 140 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه کنگیر، محصولش غلات و لبنیات و برنج و مختصری حبوبات و پنبه و ذرت و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان چهاردولی بخش قروۀ شهرستان سنندج. در 30هزارگزی شمال شرقی قروه و 5هزارگزی شرق باغلوجه، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 176 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان چهاردولی بخش قروۀ شهرستان سنندج. در 30هزارگزی شمال شرقی قروه و 5هزارگزی شرق باغلوجه، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 176 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
معرب نیرنگ است. (غیاث اللغات) (منتهی الارب). افسونی مانند سحر. (منتهی الارب). مکر. حیله. سحر. افسون. (رشیدی) (برهان قاطع) (آنندراج). طلسم. جادوئی. (از برهان) رجوع به نیرنگ شود: مهر مفکن بر این سرای سپنج کاین جهان هست بازی و نیرنج. رودکی. سحر و نیرنج و طلسمات که سودی ننمود هم به افسونگر هاروت سیر باز دهید. خاقانی. در حب و بغض و حل و عقد و افسون و نیرنج ید بیضا و دم مسیحا دارد. (سندبادنامه ص 242). در جمله به تزویر و شعوذه و نیرنج فقیره همگی زن در ضبط آورد. (سندبادنامه ص 191). - نیرنجات، حقه بازی. چشم بندی: علم نیرنجات، علم الحیل. (یادداشت مؤلف). جمع نیرنج است. رجوع به نیرنج و نیرنگ شود: اگر اجازه یابم از طلسمات و نیرنجات ایشان حکایتی باز نمایم. (سندبادنامه ص 189). چون قضا آهنگ نیرنجات کرد روستائی شهریی را مات کرد. مولوی. علم نیرنجات و سحر و فلسفه گرچه نشناسند حق المعرفه. مولوی
معرب نیرنگ است. (غیاث اللغات) (منتهی الارب). افسونی مانند سحر. (منتهی الارب). مکر. حیله. سحر. افسون. (رشیدی) (برهان قاطع) (آنندراج). طلسم. جادوئی. (از برهان) رجوع به نیرنگ شود: مهر مفکن بر این سرای سپنج کاین جهان هست بازی و نیرنج. رودکی. سحر و نیرنج و طلسمات که سودی ننمود هم به افسونگر هاروت سیر باز دهید. خاقانی. در حب و بغض و حل و عقد و افسون و نیرنج ید بیضا و دم مسیحا دارد. (سندبادنامه ص 242). در جمله به تزویر و شعوذه و نیرنج فقیره همگی ِ زن در ضبط آورد. (سندبادنامه ص 191). - نیرنجات، حقه بازی. چشم بندی: علم نیرنجات، علم الحیل. (یادداشت مؤلف). جمع نیرنج است. رجوع به نیرنج و نیرنگ شود: اگر اجازه یابم از طلسمات و نیرنجات ایشان حکایتی باز نمایم. (سندبادنامه ص 189). چون قضا آهنگ نیرنجات کرد روستائی شهریی را مات کرد. مولوی. علم نیرنجات و سحر و فلسفه گرچه نشناسند حق المعرفه. مولوی
کلمه ای است در نفی که به طور تأکید استعمال می کنند، (ناظم الاطباء)، نه ! نه !، (فرهنگ فارسی معین) : نی نی که چرخ و دهر ندانند قدر فضل این گفته بود گاه جوانی پدر مرا، ناصرخسرو، نی نی به گمان نیکم از بخت کارم همه چون گمان ببینم، خاقانی
کلمه ای است در نفی که به طور تأکید استعمال می کنند، (ناظم الاطباء)، نه ! نه !، (فرهنگ فارسی معین) : نی نی که چرخ و دهر ندانند قدر فضل این گفته بود گاه جوانی پدر مرا، ناصرخسرو، نی نی به گمان نیکم از بخت کارم همه چون گمان ببینم، خاقانی
طفل خرد، بچه، کودک، ببه، به به، (یادداشت مؤلف)، - نی نی کوچولو، بچۀ کوچک، کودک خرد، -، در مقام تحقیر وتنبیه کسی که اطوار خارج درمی آورد بدو گویند: نی نی کوچولو دیگر وقت این کارهای تو گذشته، (فرهنگ عامیانۀ جمالزاده از فرهنگ فارسی معین)، ، مردم چشم، مردمک چشم، مردمک، انسان العین، ببک، ببه، بؤبؤ، (یادداشت مؤلف)، در زبان اطفال خرد، نقوش انسانی، صورت، شکل، عکس، (یادداشت مؤلف)، عروسک
طفل خرد، بچه، کودک، ببه، به به، (یادداشت مؤلف)، - نی نی کوچولو، بچۀ کوچک، کودک خرد، -، در مقام تحقیر وتنبیه کسی که اطوار خارج درمی آورد بدو گویند: نی نی کوچولو دیگر وقت این کارهای تو گذشته، (فرهنگ عامیانۀ جمالزاده از فرهنگ فارسی معین)، ، مردم چشم، مردمک چشم، مردمک، انسان العین، ببک، ببه، بؤبؤ، (یادداشت مؤلف)، در زبان اطفال خرد، نقوش انسانی، صورت، شکل، عکس، (یادداشت مؤلف)، عروسک
نی لاستیکی نرم قابل انعطاف و پیچیدن و حلقه کردن که یک سر آن را به قلیان وصل کنند و سر دیگر به دهان برند و قلیان کشند، قلیان با نی لاستیکی دراز. قلیانی که نی آن چرمین و به چند گز طول است و تنها نی آن راگردانیده و به مجلسیان دهند و قلیان خود ساکن ماند. آن را در اصفهان قلیان پا گویند. (یادداشت مؤلف)
نی لاستیکی نرم قابل انعطاف و پیچیدن و حلقه کردن که یک سر آن را به قلیان وصل کنند و سر دیگر به دهان برند و قلیان کشند، قلیان با نی لاستیکی دراز. قلیانی که نی آن چرمین و به چند گز طول است و تنها نی آن راگردانیده و به مجلسیان دهند و قلیان خود ساکن ماند. آن را در اصفهان قلیان پا گویند. (یادداشت مؤلف)
شش و پنج. (ناظم الاطباء). نوعی از قمار. (آنندراج). رجوع به شش و پنج شود. - شش پنج باز، آنکه نرد می بازد. نراد. - شش پنج زدن، نردبازی کردن و شش و پنج آوردن: شش پنج زنند برتران نقش یک نقش رسد فروتران را. خاقانی. - ، کنایه از محیل و مکار. (آنندراج). - شش پنج کردن، پنج نمودن و شش خواستن. مکر کردن. خدیعه کردن. (یادداشت مؤلف). ، کنایه از معرض تلف است. (از آنندراج)
شش و پنج. (ناظم الاطباء). نوعی از قمار. (آنندراج). رجوع به شش و پنج شود. - شش پنج باز، آنکه نرد می بازد. نراد. - شش پنج زدن، نردبازی کردن و شش و پنج آوردن: شش پنج زنند برتران نقش یک نقش رسد فروتران را. خاقانی. - ، کنایه از محیل و مکار. (آنندراج). - شش پنج کردن، پنج نمودن و شش خواستن. مکر کردن. خدیعه کردن. (یادداشت مؤلف). ، کنایه از معرض تلف است. (از آنندراج)
میزان الرطوبه. (لغات فرهنگستان). ابزاری که جهت سنجش مقدار رطوبت هوا به کار می رود. یک نمونه از این ابزار نم سنج موئی است. در ساختمان این نم سنج از خاصیت ازدیاد و نقصان طول رشته مو در برابر زیادی و کمی رطوبت هوا استفاده شده است. رطوبت سنج. (فرهنگ فارسی معین)
میزان الرطوبه. (لغات فرهنگستان). ابزاری که جهت سنجش مقدار رطوبت هوا به کار می رود. یک نمونه از این ابزار نم سنج موئی است. در ساختمان این نم سنج از خاصیت ازدیاد و نقصان طول رشته مو در برابر زیادی و کمی رطوبت هوا استفاده شده است. رطوبت سنج. (فرهنگ فارسی معین)
محلی در 570 هزارگزی تهران میان تنگ هفت و تله زنگ و آنجا ایستگاه ترن است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نام ایستگاه راه آهن از دهستان قیلاب است که در بخش اندیمشک شهرستان دزفول واقع است و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
محلی در 570 هزارگزی تهران میان تنگ هفت و تله زنگ و آنجا ایستگاه ترن است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نام ایستگاه راه آهن از دهستان قیلاب است که در بخش اندیمشک شهرستان دزفول واقع است و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)