جدول جو
جدول جو

معنی نی پنج - جستجوی لغت در جدول جو

نی پنج
(نَ / نِ پَ)
اسبی که سال وی کمتر از پنج باشد. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نوعی نی انعطاف پذیر قلیان که از تیماج یا پارچه و مفتول ساخته می شود و از نی های چوبی درازتر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نم سنج
تصویر نم سنج
میزان الرطوبه، رطوبت سنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شش پنج
تصویر شش پنج
در بازی نرد، شش و بش، کنایه از قمار، کنایه از هر چیزی که در معرض تلف باشد، برای مثال از شش و از پنج عارف گشت فرد / محتزر گشته ست زاین شش پنج نرد (مولوی۱ - ۱۱۰۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ده پنج
تصویر ده پنج
زر یا سیم که نیمی از آن از فلز پست و ارزان مانند مس باشد، سیم یا زر قلب و ناسره، مسکوک که فقط پنج دهم آن زر خالص باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میرپنج
تصویر میرپنج
افسر ارشدی که فرمانده عده ای سرباز در حدود پنج هزار تن بود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیرنج
تصویر نیرنج
نیرنگ، مکر، حیله، فریب، خاتوله، تنبل، ترفند، شکیل، دویل، دغلی، شید، چاره، گول، خدعه، حقّه، غدر، دستان، اشکیل، ریو، ستاوه، گربه شانی، کید، قلّاشی، دلام، ترب، تزویر، نارو، احتیال، روغان، کلک، سحر، افسون، شعبده، در آیین زردشتی بعضی از مراسم دینی و دعاهای مخصوص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نی نی
تصویر نی نی
عروسک، بچۀ کوچک
مردمک چشم
فرهنگ فارسی عمید
(نَ تَ)
دهی است از بخش سومار شهرستان قصرشیرین. در 5هزارگزی جنوب غربی سومار و 3هزارگزی مرز ایران و عراق برکنار رود خانه کنگیر، در دشت گرمسیری واقع است و 140 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه کنگیر، محصولش غلات و لبنیات و برنج و مختصری حبوبات و پنبه و ذرت و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
با نی پوشیده شده. اطاقی یا محوطه ای که سقف آن را با نی پوشیده باشند.
- نی پوش کردن، پوشانیدن سقفی با نی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
موضعی است که مشک خوب از آنجا آرند، (رشیدی)، نپال، کشوری است در منطقۀ هیمالیا از شمال محدود است به تبت و از سه جهت دیگر به هندوستان، رجوع به نپال شود
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ دَ)
دهی است از دهستان چهاردولی بخش قروۀ شهرستان سنندج. در 30هزارگزی شمال شرقی قروه و 5هزارگزی شرق باغلوجه، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 176 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(رَ / نَ رَ)
معرب نیرنگ است. (غیاث اللغات) (منتهی الارب). افسونی مانند سحر. (منتهی الارب). مکر. حیله. سحر. افسون. (رشیدی) (برهان قاطع) (آنندراج). طلسم. جادوئی. (از برهان) رجوع به نیرنگ شود:
مهر مفکن بر این سرای سپنج
کاین جهان هست بازی و نیرنج.
رودکی.
سحر و نیرنج و طلسمات که سودی ننمود
هم به افسونگر هاروت سیر باز دهید.
خاقانی.
در حب و بغض و حل و عقد و افسون و نیرنج ید بیضا و دم مسیحا دارد. (سندبادنامه ص 242). در جمله به تزویر و شعوذه و نیرنج فقیره همگی زن در ضبط آورد. (سندبادنامه ص 191).
- نیرنجات، حقه بازی. چشم بندی: علم نیرنجات، علم الحیل. (یادداشت مؤلف). جمع نیرنج است. رجوع به نیرنج و نیرنگ شود: اگر اجازه یابم از طلسمات و نیرنجات ایشان حکایتی باز نمایم. (سندبادنامه ص 189).
چون قضا آهنگ نیرنجات کرد
روستائی شهریی را مات کرد.
مولوی.
علم نیرنجات و سحر و فلسفه
گرچه نشناسند حق المعرفه.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(پَ)
امیرپنجه. امیرپنج. مقامی لشکری بالاتر از سرتیپ و پایین تر از امیرتومان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
کلمه ای است در نفی که به طور تأکید استعمال می کنند، (ناظم الاطباء)، نه ! نه !، (فرهنگ فارسی معین) :
نی نی که چرخ و دهر ندانند قدر فضل
این گفته بود گاه جوانی پدر مرا،
ناصرخسرو،
نی نی به گمان نیکم از بخت
کارم همه چون گمان ببینم،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
طفل خرد، بچه، کودک، ببه، به به، (یادداشت مؤلف)،
- نی نی کوچولو، بچۀ کوچک، کودک خرد،
-، در مقام تحقیر وتنبیه کسی که اطوار خارج درمی آورد بدو گویند: نی نی کوچولو دیگر وقت این کارهای تو گذشته، (فرهنگ عامیانۀ جمالزاده از فرهنگ فارسی معین)،
، مردم چشم، مردمک چشم، مردمک، انسان العین، ببک، ببه، بؤبؤ، (یادداشت مؤلف)، در زبان اطفال خرد، نقوش انسانی، صورت، شکل، عکس، (یادداشت مؤلف)، عروسک
لغت نامه دهخدا
(رِشْ / رُشْ وَ خوَرْ / خُرْ)
نی نواز. (آنندراج). کسی که نی می نوازد. (ناظم الاطباء). نائی. نایی. نوازندۀ نای. نای زن. رجوع به نای زن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
نی لاستیکی نرم قابل انعطاف و پیچیدن و حلقه کردن که یک سر آن را به قلیان وصل کنند و سر دیگر به دهان برند و قلیان کشند، قلیان با نی لاستیکی دراز. قلیانی که نی آن چرمین و به چند گز طول است و تنها نی آن راگردانیده و به مجلسیان دهند و قلیان خود ساکن ماند. آن را در اصفهان قلیان پا گویند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ پَ)
شش و پنج. (ناظم الاطباء). نوعی از قمار. (آنندراج). رجوع به شش و پنج شود.
- شش پنج باز، آنکه نرد می بازد. نراد.
- شش پنج زدن، نردبازی کردن و شش و پنج آوردن:
شش پنج زنند برتران نقش
یک نقش رسد فروتران را.
خاقانی.
- ، کنایه از محیل و مکار. (آنندراج).
- شش پنج کردن، پنج نمودن و شش خواستن. مکر کردن. خدیعه کردن. (یادداشت مؤلف).
، کنایه از معرض تلف است. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ)
میزان الرطوبه. (لغات فرهنگستان). ابزاری که جهت سنجش مقدار رطوبت هوا به کار می رود. یک نمونه از این ابزار نم سنج موئی است. در ساختمان این نم سنج از خاصیت ازدیاد و نقصان طول رشته مو در برابر زیادی و کمی رطوبت هوا استفاده شده است. رطوبت سنج. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(تَ پَ)
محلی در 570 هزارگزی تهران میان تنگ هفت و تله زنگ و آنجا ایستگاه ترن است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نام ایستگاه راه آهن از دهستان قیلاب است که در بخش اندیمشک شهرستان دزفول واقع است و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(یِ پَ جُ)
سن، پاپ مسیحی از 366 تا 384 م.. ذکران وی دوم دسامبر است
لغت نامه دهخدا
(پَ پَ)
پنجگان پنجگان. پنج تا پنج تا:
این زمان پنج پنج میگیرد
تا شده عابد و مسلمانا.
عبید زاکانی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ بُ)
بتۀ نی:
زآن کهن چاه نی بنی بررست
شد قوی نی بن و برآمد چست.
سنائی.
ای دل از هرکسی مجوی وفا
کز همه نی بنی نخیزد قند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پی سنج
تصویر پی سنج
عصب سنج، چکش گونه ای که طبیبان بر زانوی بیماران میزنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیرنج
تصویر نیرنج
افسون، سحر، جادوئی، معرب نیرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
نی لاستیکی نرم قابل انعطاف و پیچیدن و حلقه کردن که یک سر آن را به قلیان وصل کنند و سر دیگر بدهان بزند و قلیان کشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نم سنج
تصویر نم سنج
میزان الرطوبه
فرهنگ لغت هوشیار
امیر و فرمانده واحدی در حدود پیج هزار تن و او بالاتر ازمین باشی بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شش پنج
تصویر شش پنج
شش و بش، قمار، هر چیز که در معرض تلف باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نی پیچ
تصویر نی پیچ
((نِ یا نَ))
لوله ساخته از مفتول یا غیره که بر او آن پوست یا پارچه گرفته، یک سر آن به قلیان متصل است و سر دیگر به دهان (به هنگام کشیدن قلیان)
فرهنگ فارسی معین
((پَ))
امیر و فرمانده واحدی در حدود پنج هزارتن و او بالاتر از مین باشی بود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نی نی
تصویر نی نی
مردمک چشم، عروسک به زبان کودکان 4- بچه کوچولو
فرهنگ فارسی معین
سالم، حیوان سالم، غذایی که برای بیماری بی ضرر باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
جدید بودن
دیکشنری اردو به فارسی